Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (3030 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Netto-Finanzverschuldung U نسبت خالص قرض به ارزش سهام معمولی شرکتی [اقتصاد]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Finanzverschuldung {f} U نسبت قرض به ارزش سهام معمولی شرکتی [اقتصاد]
an einem Unternehmen beteiligt sein U در شرکتی دارائی سهام داشتن
Abschlag {m} U کاهش ارزش [سهام]
nach allen Abzügen <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
rein <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
netto <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
eine renommierte Firma U شرکتی با اعتبار
an einem Unternehmen beteiligt sein U در شرکتی سهمی داشتن
Anteile an einem Unternehmen haben U در شرکتی سهمی داشتن
ein Geschäft führen U شرکتی [مغازه ای] را چرخاندن
ein Geschäft leiten U شرکتی [مغازه ای] را مدیریت کردن
Plansoll {n} U هدف [تولید یا درآمد شرکتی]
Soll {n} U هدف [تولید یا درآمد شرکتی]
Flurfunk {m} U سخن چینی [در دفتری یا شرکتی]
ein Geschäft fortführen U به اداره شرکتی [مغازه ای] ادامه دادن
ein Geschäft eröffnen U شرکتی [مغازه ای] را تاسیس [افتتاح] کردن
Betrieb {m} U کار [فعالیت] [عمل] [ در کارخانه ای یا شرکتی]
[eine Firma] umkrempeln <idiom> U سازمان [شرکتی را ] اساسا تغییر دادن
Plansoll {n} U هدف [تولید] برنامه ریزی شده شرکتی
Briefkastenfirma {f} U شرکتی [درپناهگاه مالیاتی] که تنها صندوق پستی دارد
Beteiligte {f} U سهام دار
Dividende {f} U سود سهام
Aktie {f} U سهام
Aktienbörse {f} U بورس سهام
Börse {f} U بورس سهام
Aktieninhaberin {f} U سهام دار [زن]
Aktieninhaberin {f} U صاحب سهام
Wertpapierbörse {f} U بورس سهام
Effektenbörse {f} U بورس سهام
Effektenmakler {m} U دلال سهام
Fondsbörse {f} U بورس سهام
Bankaktie {f} U سهام بانک
Aktionärin {f} U سهام دار [زن]
Aktieninhaber {m} U سهام دار
Aktieninhaber {m} U صاحب سهام
Abschnitt {m} U سهام [تجارت]
Bergwerksaktie {f} U سهام معدن
Aktionär {m} U سهام دار [اقتصاد]
Durchschnittsbürger {m} U شهروند معمولی
Alltag {m} U روز معمولی
Alltagssprache {f} U حرف معمولی
Börsenunternehmen {n} U شرکت با تجارت عمومی سهام
Börsenbericht {m} U گزارش بورس [سهام و ارز]
Aktionärsversammlung {f} U مجمع عمومی سهام داران
brutto <adj.> U خالص
unabdingbar <adj.> U خالص
im Straßenverkehr U در ترافیک معمولی خیابان
Bruttogewicht {n} U وزن نا خالص
Bruttolohn {m} U حقوق نا خالص
Bruttoeinkommen {n} U درآمد نا خالص
laute Lüge U دروغ خالص
Eigengewicht {n} U وزن خالص
Bruttogewinn {m} U سود نا خالص
Einwaage {f} U وزن خالص
Bohnenkaffee {m} U قهوه خالص
gewöhnliche Differentialgleichung {f} U معادله دیفرانسیل معمولی [ریاضی]
Es bot sich uns das alte [gewohnte] Bild. U صحنه [موقعیت] معمولی بود.
[Zinsen, Dividende] abheben U دریافتن [بهره یا سود سهام] [امور مالی]
[sofort] netto Kasse U نقدی خالص [فوری]
ohne Steuern und Einbehalte U خالص پس از مالیات و کسورات
Anthrazit {m} U زغال سنگ خالص
beheben U دریافتن [بهره یا سود سهام] [در اتریش] [امور مالی]
Kannst du nicht einfach Hallo sagen wie ein ganz normaler Mensch? U نمیتونی مثل یک آدم معمولی سلام بدی؟
zahlbar sofort netto Kasse U قابل پرداخت نقدی خالص فوری
schwänzen U باعث انحصار سهمی بطور خرید کلی شدن [در بورس سهام]
aufschwänzen U باعث انحصار سهمی بطور خرید کلی شدن [در بورس سهام]
eine Schwänze herbeiführen U باعث انحصار سهمی بطور خرید کلی شدن [در بورس سهام]
Ich brauche bleifrei [Normal, Super, Diesel] . U بنزین بدون سرب [معمولی. سوپر. دیزل] می خواهم بزنم.
brutto für netto U ناخالص بجای خالص [مانند بها یا محصول یا وزن]
Preis {m} U ارزش
Äquivalent {n} U هم ارزش
gegenwertiger Wert {m} U ارزش فعلی
Auswertung {f} U ارزش گذاری
Firmenwert {m} U ارزش شرکت
Aufwertung {f} U تعیین ارزش
Abschätzung {f} U ارزش گذاری
Anlagewert {m} U ارزش سرمایه
Aufwertung {f} U افزایش ارزش
Bilanzwert {m} U ارزش ترازنامه
kosten U ارزش داشتن
Anschaffungswert {m} U ارزش تهیه
Bezugswert {m} U ارزش تهیه
Abwertung {f} U کاهش ارزش
taugen U با ارزش بودن
Deut {m} U سکه کم ارزش
Durchschnittswert {m} U ارزش متوسط
Ich bin es nicht wert. U من ارزش اونو ندارم.
sein Licht unter den Scheffel stellen U خود را کم ارزش کردن
etwas [Akkusativ] kleinreden U چیزی را کم ارزش کردن
tiefstapeln [was die eigene Person betrifft] U خود را کم ارزش کردن
etwas [Akkusativ] schmälern U چیزی را کم ارزش کردن
etwas [Akkusativ] herabmindern U چیزی را کم ارزش کردن
Schwänze {f} U گروهی که [برای معامله قماری] ازطریق خرید کلی انحصار میکنند [گروه خریدار سفته باز] [بورس سهام ]
Ring {m} [spekulative Aufkäufergruppe] [Börse] U گروهی که انحصار میکنند [برای معامله قماری] ازطریق خرید کلی [گروه خریدار سفته باز] [بورس سهام ]
Mehrwertsteuer {f} [MwSt.] ; [MWSt.] U مالیات بر ارزش افزوده [اقتصاد]
Wahrheitstabelle {f} U جدول ارزش [منطق] [ریاضی]
eine bloße Lappalie U هیچ [اهمیت یا ارزش چیزی ]
Analogie {f} U نسبت
eine bloße Lappalie U هیچ و پوچ [اهمیت یا ارزش چیزی ]
nicht zum Ansehen [Anschauen] [Film, TV] <adj.> U ارزش دیدن نداشته باشد [فیلم یا تلویزیون]
Einmalpasswort {n} U اسم رمزی که تنها یک بار ارزش دارد
Einmalkennwort {n} U اسم رمزی که تنها یک بار ارزش دارد
ausschließlich Mehrwertsteuer U مالیات بر ارزش افزوده شامل نمی شود
Verhältnis {n} U نسبت [ضریب ]
Anteil {m} U نسبت [ضریب ]
Buchstabe {m} [Groß- oder Kleinbuchstabe ] U حرف بزرگ یا حرف معمولی [فناوری چاپ]
Da steckt mehr dahinter. U ارزش [و یا حقایق] پنهان در مورد چیزی وجود دارد.
Der Grüntee wird wegen seiner gesundheitsfördernden Eigenschaften geschätzt. U ارزش چای سبز در خواص سلامت بخش آن است.
Goldener Schnitt {m} U نسبت طلایی [ریاضی]
zukunftsfähig <adj.> U پایدار [نسبت به آینده]
tragfähig <adj.> U پایدار [نسبت به آینده]
30 Tage netto, bei Zahlung innerhalb 10 Tagen 3 Prozent Skonto U ۳۰ روز خالص و ۳ درصد تخفیف اگردر طی ۱۰ روز پرداخت شود
Netto {n} U خالص [قیمت یا وزن یا دستمزد] [دستمزد یا حقوق پس از کاهش مالیات و خرج اجتماعی]
Die Mehrwertsteuer ist gesondert auszuweisen. U مالیات بر ارزش افزوده باید جداگانه نشان داده شود.
Die Preise verstehen sich inklusive Mehrwertsteuer und Bedienung. U منظور از قیمتها شامل مالیات بر ارزش افزوده و سرویس می باشد.
netto verdienen U خالص دریافتن [دریافتن مزد پس از کسر مالیات و غیره ]
netto bekommen U خالص دریافتن [دریافتن مزد پس از کسر مالیات و غیره ]
Allergie {f} U حساسیت نسبت به چیزی [پزشکی]
zynisch <adj.> U بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر
Echter Thymian {m} U آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
Gartenthymian {m} U آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
Kuttelkraut {n} U آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
Römischer Quendel {m} U آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
Die Potenz eines Punktes bezüglich eines Kreises U قوت یک نقطه نسبت به یک دایره [ریاضی]
häufiger als je zuvor <adv.> U نسبت به سابق خیلی بیشتر اوقات
in keinem Vergleich zu etwas [Dativ] stehen U غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
Was gehört nicht in die Reihe? [Was passt nicht in die Reihe?] <idiom> U کدام نسبت به همه در گروه نامشابه است؟
isometrische Ansicht U رسمی که سه بعد شی را به نسبت متعادل نشان میدهد
Schlappschwanz {m} U آدم بی غیرت [نسبت به زنش] [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
Vetterleswirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Klüngelwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Günstlingswirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Freunderlwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [در اتریش]
Vetterliwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [ در سوییس]
Amigowirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [اصطلاح عامیانه]
Vetternwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [در آلمان و سوییس]
Nepotismus {m} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [اصطلاح رسمی] [سیاست]
Recent search history Forum search
0قوت یک نقطه نسبت به یک دایره
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com